ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻫﺎ

آیا واژه ها فقدان یک حقیقت اند ؟

 در نگاه من” واژه ها ” یک حقیقت نقاشی شده اند . و یا بهتر است بگوییم” نقشی از آنچه آنرا حقیقت انگاشته ایم , می باشند .. زیرا هنوز هم دانش بشری به خیلی از زوایای ناپیدای حقایق نایل نشده است.

واژه ها , حقیقی نیستند ولی انگشت اشاره آنها می تواند به سمت یک حقیقت باشد .

حقیقت چیزی است فراتر از ( واژه )

هیچ واژه ای نمی تواند جای یک حقیقت را بگیرد .

واژه ی ( باران ) نمی نواند به تمام و کمال جای آن حقیقتی را که بر روی آن نام “باران” نهادیم را بگیرد .

انسان ها در کنار زبان (تسلسل واژه ها ) که یک رسانه ی قرادادی هست دارای “زبان احساسی” و عاطفی هم هستند . آنچه را( زبان اندام ) می نامیم بازتاب ظاهری ( زبان احساسی و عاطفی ) بشر هست .

نوزاد در ابتدا بصورت غریزی متاثر از زبان احساس و عاطفه هست .

√ ( مادر ) به مرور زمان و با ممارست مادرانه اش یکی یکی ( واژه ها ) را در دهان نوزاد می گذارد .

اولین واژه ای که نوزاد می آموزد واژه ی ( مادر ) هست . واژه ی مادر , واژه ایست که هیچگاه نمی تواند و نخواهد توانست جای حقیقتی را بگیرد که آن را با نام ( مادر ) به زبان می آوریم . .

هیچکدام از ( واژه ها ) نمی توانند خودشان را مساوی با حقیقتی بکنند که می خواهند معرف آن باشند .

با همه ی این ضغف ونقصانی که وا ژه ها در برابر حقایق دارند ,باز هم آنها را باید بهترین شناسه در معرفی حتی الامکانی حقایق دانست

مادر ( به عنوان یک حقیقتی که ریشه در حقیقت هستی دارد / مثل سایر حقایق دیگر /) اولین واژه ای را که در دهان نوزادش میگذارد واژه ی “مادر” هست .

نوزاد, درون رحم مادر جزئی از حقیقتی هست که مادر می نامندنش .

او با آن حقیقت یکیست .

نبض او با نبض مادر میزند .

خونی که در رگ های اوست خون مادر هست,

حس مشترک دارند,

جنین برای مادر مثل یک ( حس ) هست, حسی در کنار سایر حواس دیگر او .

مادر هم برای جنین, تمامی حسی هست که جنین دارد .

جنین, درون رحم مادر نفس نمی کشد ولی اکسیژنی که در خون دارد از نفس مادر هست .

بین جنین و مادر فاصله ای نیست .

دگرگونی ها از بعد از تولد شروع می شود .

از وقتی که بین (جنین )و (مادر) فاصله می افتد و اتفاقی بنام “تولد” روی می دهد .

نوزاد , هرچه رشد می کند فاصله ی او با مادر زیاد و زیادتر می شود .

در ابتدای تولد با اینکه ذهن او خالیست ولی احساس او قوی ست .

همان حس مشترک که در درون رحم با مادر داشت به او کمک می کند که مادر خود را بشناسد .

برای یک نوزاد تازه متولد شده هیچ آغوشی گرمتر و آرامش بخش تر و امن تر از آغوش مادر نیست . آغوشی که رحم را تداعی می کند.

حتی (پدر ) هم برای او بیگانه هست .

حتی (برادر) و (خواهر)

نوزاد , جزئی از مادر هست که از او جدا شده است .

زبان او زبان احساس است .

زبان او زبان اندام است .

مادر , اولین واژه را در دهان او میگذارد .

حواس نوزاد بعد از تولد روز بروز بهتر می شود .

او دیگر باید متکی به حواس خودش باشد .

دیگر مادر, احساس او را تغذیه نمی کند .

بینایی اش روز به روز از حالت بالقوه به حالت بالفعل درآمده و بهتر می شود و به مرور زمان در برابر (رنگ ها ) واکنش نشان میدهد . او می بیند .

او ( مادر ) را می بیند

آن حس مشترک دوران جنینی بعد از تولد مثل مغناطیس عمل می کند .

او مادر خود را بدون اینکه نامی برای آن متصور بشود می بیند و می شناسد .

حس شنوایی هم , پا به پای حس بینایی فعال می شود .

او صداها را تشخیص میدهد .

صداهایی که برای او فقط صدا هستند .

آن مغناطیس حسی که بین او و مادر هست کمک می کند که با اولین واژه ای که از دهان مادر می شنود .( مادری که نگاهش در نگاه او تلاقی پیدا کرده است) را مساوی با آن مغناطیس حسی که می شناخته است قرار دهد .

مادر / کهنسال ترین واژه ی بشر هست

.برای نوزاد (خوشمزه ترین نوشیدنی ) شیری هست که از پستان مادر می نوشد .

در رحم, او از خون مادر تغذیه می کرد و اکنون او دارد از شیر مادر می نوشد. و یادآوری این تغذیه برای او خوشایند است .

یادآوری برای نوزاد از جنس یادآوری بزرگترها نیست .

یادآوری برای او مرور یک حس هست.

وقتی نوزاد پستان مادر را به دهان میگیرد و در حال نوشیدن شیر هست , حس پمپاژ خون مادر را در رگ هایش حس می کند . چرا که او هنوز حس درون رحم بودن را با خود دارد .

غرق شدن در واژه هایی که به مرور می آموزد او را از آن حس ناب اولیه دور و دورتر می کند .

بعد از مادر , کم کم در زندگی نوزاد (پدر ) و ( خواهر) و (برادر) هم وارد می شوند . ولی دومین نامی که نوزاد می آموزد ( پدر ) هست . و همزمان با نام پدر عباراتی را نوزاد فهم می کند که نشانه ی خوب بودن و بد بودن هست . مثل ( اَخِه ) ( جیزه )و

این عبارات عبارات هشداری هستند و نوزاد هشدار را می فهمد .با شروع این عبارات هشداری “ترس” را هم به نوزاد تزریق می کنیم., چرا که نوزاد, زبان اندام را میفهد . زبان چشم را می فهمد . زبان صوت را می فهمد . زبان حس را بلد هست .

کم کم واژه ها جای حس را میگیرند و فاصله ها بیشتر و بیشتر می شود .

واژه ی “مادر “جای حقیقتی بنام مادر را می گیرد .

نوزاد هرچه بزرگتر شود با دنیای وسیع تری روبرو می شود .

هر چه دنیای او وسیع تر شده, فاصله ی او با مادر , زیادتر می شود .

آنچه از مادر باقی می ماند فقط همان مغناطیس حسی ست که اکنون در واژه ی مادر خودش را ضعیف تر از قبل نشان میدهد.

و این سرنوشت تمام حقایقی ست که آنها را به واژه تبدیل کرده ایم .

واژها , وقتی در یک چیدمانی قرار می گیرند که مصراعی را بسازند و مصراع ها ” بیت ” یا ” بندی ” را بسازد . به تنهایی بار حسی قابل توجهی ندارند . اینجاست که واژه ها برای حس برانگیزی نیازمند زبانی هستند که شدت و ضعف حسی را منتقل کند . این زبان چیزی ست که آنرا موسیقی می نامیم . یعنی مدیریت لحن ها در کلام . برای همین است که نیما میگوید (( موسیقی زبان احساس است ))

شاعر با بخدمت گرفتن موسیقی میکوشد تا شدت و ضعف احساسی واژه ها را (برای تطبیق دادن حتی الامکانی آنها با واقعیات) , تقویت کند .

موسیقی مناسب برای بیان یک حس در درک درست مخاطب از آن حس کمک می کند .

و این فرایند وقتی محقق می شود که شاعران ما در فرم شناسی شعر شناخت لازم را داشته باشند .

هرچه شاعر , فرم شناس تر باشد . موفق تر عمل خواهد کرد .

فرم , یک موئلفه ثابت نیست .

به تناسب هر هنر

و هر دانش

فرم ها خودشان را در آن هنر و در آن دانش رونمایی می کنند .

فرم و مفهوم دو روی یک سکه هستند .

یک مفهوم ایده ال در فرم ایده آل خودش به ظهور میرسد .

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا