افغانستانرویداد های داخلیﺳﯿﺎﺳﺖ

ابتذالِ شر؛ مرزِ بی‌حیایی حاکمانِ این جامعه تا کجاست؟

 

نشر خبرِ تجاوز به کودکان و نوجوانان در مکتب‌های ولایت لوگر، به شدت تکان‌دهنده است. شاید از این روی که، جامعه‌ی ما به دیدن فاجعه‌های بزرگ اخلاقی عادت کرده‌اند، خبرهایی از این دست، زیاد تکان‌دهنده به نظر نرسد، اما آیا کسی می‌داند در کنارِ این‌که یک رفتار ضد اخلاقی در حدِ یک فاجعه اتفاق افتاده، تبعات ویران‌گر اجتماعی و اخلاقی این رفتار در آینده چقدر عمیق و دردناک خواهد بود؟

برای بررسی این واقعه، نگاه کوتاهی از منظر اخلاقی، جامعه‌شناختی و روان‌شناختی بدان خواهم داشت.

جامعه‌ی افغانستان به دلیل سیطره‌ی مناسباتِ قبیلوی بسیار عقب‌مانده و سنت‌های کهنه و فرسوده، محرومیت‌های بسیار عمیقی را با خود حمل می‌کند. محرومیت‌هایی که منجر به انباشته شدن عقده‌های وافر شده است. یکی از مهم‌ترین محرومیت‌هایی که جامعه افغانستان با آن دچار است، محرومیت جنسی می‌باشد، که سال‌هاست با روی‌کرد دینی و عرفی بر نسل‌های متعددی اعمال شده است/ می‌شود. دقیقاً از همین جا است که می‌توان به حساسیت‌های عجیب و غریب جامعه‌ی افغانستان در مورد مسایل ناموسی پی برد، که مطلقاً ریشه در محرومیت جنسی دارد. متونِ سنتی و دینی با ارائه‌ی تعریف‌های متعدد از خصلتِ ناموسی این جامعه پشتیبانی می‌کند، اما پرسش اساسی این است که آیا با اعمال نظارت‌های دینی و ارائه‌ی خوانش اعتقادی برای حفظ مناسبات عقب‌افتاده و توجیه محرومیت، می‌توان سطح آسیب این رفتارها را کاهش داد؟

دریافت‌های علمی به ما می‌گوید؛ که محرومیت‌های جنسی بیش‌تر خود را به شکل بزه‌کاریِ اجتماعی در مسیر زندگی افراد نشان می‌دهد و به همین دلیل می‌تواند زندگی فرد و حیات اجتماعی را دچار آسیب‌های فراوان نماید. جوامعی که، به هر دلیل تحت تسلط نگرش عرفی، ارضای غرایض جنسی را مشروط به تهدیدهای حیثیتی و اخلاقی نماید و در قالب روابط بسیار بسته و پیچیده، ناظر بر نیازهای جنسی افراد بوده و آن‌را رفتاری غیرهنجاری تلقی کند، ظرفیت وسیعی برای خلق بحران‌های اجتماعی، سیاسی و اخلاقی دارد. انسان‌هایی که از محرومیت جنسی رنج می‌برند، ممکن است با ترس از گناه و پی‌آمدهای ناگوار اجتماعی و اخلاقی ناشی از ارضای غریزه جنسی، در بدو امر برای سرکوب خواسته‌های درونی‌شان تلاش کنند. اما این گرایش در وجودِ انسان‌ها چنان عمیق است و رابطه‌ی بنیادی با نهاد انسان دارد که نمی‌توان آن‌را با گزینه‌های چون اعمال ترس و حس گناه مهار کرد.

به هر حال، غریزه جنسی حتی اگر تحت فشارهای بسیار زیاد اجتماعی هم قرار گیرد، بالاخره از ناکجا آبادی در رفتار فرد سر برخواهد آورد و به مدیریت رفتارهای او خواهند پرداخت. جوامع پیش‌رفته با دریافت درست از این گرایش انسانی، سعی در مدیریت علمی و آگاهانه‌ی میل جنسی افراد دارد. آن‌ها نیاز جنسی را به عنوانِ یک نیاز بنیادی انسان به رسمیت شناخته‌اند. آن‌ها به خوبی می‌دانند، اگر انسانی تحت محرومیت‌های زیاد پرورش یابد، روانش به شدت متهاجم به بار می‌آید و میل به تخریب و ویران‌گری دارد. به همین دلیل، با اتکا به دریافت‌های علمی سعی در آفت‌زدایی از این آسیب‌های احتمالی دارند، که بدون تردید حیات و سلامت نسل‌های زیادی را تهدید می‌کند. یکی از عمده‌ترین مواردی که می‌تواند گراف ناهنجاری‌های روانی را در یک جامعه نشان بدهد، بررسی سطح رضایت‌مندی افراد در زمینه‌ی برآورده شدن امیال و کشش‌های غریزی‌شان است. در جوامع بسته و دارای ساختار سنتی، روان‌ها به شدت تهاجمی هستند که بیان‌گرِ آسیب‌های عمیق تربیتی در سرشت زندگی اجتماعی افراد می‌باشد.

به همین‌گونه، بررسی جامعه‌شناختی رفتارهای از این دست، می‌تواند ما را به دلایل اصلی قانون‌گریزی و هنجارشکنیِ انسان افغانستانی نزدیک سازد. اغلبِ بزه‌کارها از طبقات اجتماعی‌ای هستند، که بیش‌تر دچار محرومیت جنسی بوده و سال‌هاست نه تنها با محرومیت جنسی بلکه با فقر اقتصادی نیز دست و پنجه نرم کرده‌اند. در نهایت، دردها و عقده‌های ناشی از این وضعیت ناگوار، خود را به شکل نفرت از پیرامون در کنش‌های افراد نشان می‌دهد. همین‌طور، کسانی‌که با تحقیر جنسی بزرگ می‌شوند، شخصیت‌های هنجارگریز و قانون‌شکن دارند. این خوی هنجارگریزی که با فاکتورهای روان‌شناختی پشتیبانی می‌شود، سطح بی‌نظمی را در جامعه گسترش داده و منجر به تأثیرگذاری روی روندهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه می‌شود.

در جامعه‌ای که، معلمان مکتب بی‌هیچ شرم و حیایی به کودکان تجاوز می‌کنند. بیان‌گرِ اوج سقوط اخلاق و انسانیت در آن جامعه است. معلم به دلیل رابطه معنوی‌اش با کودکان باید نماد اخلاق و انسانیت باشد. بخش مهمی از شخصیت اخلاقی کودکان در چارچوب روابط و مناسبات مکتب و نهادهای آموزشی شکل می‌گیرد. کودک در آن‌جا هم شرم و حیا و شرافت را می‌تواند بیاموزد و هم بی‌حیایی و بی‌شرفی را. وقتی کودک از ناحیه‌ی استاد که نقش الگو را برایش دارد، مورد تجاوز قرار می‌گیرد، تمام موازین اخلاقی و انسانی در ذهنش می‌شکند و تکه -تکه می‌شود و دیگر باور به اخلاق و انسانیت نمی‌تواند در درونش شکل گیرد.

به لحاظ کمی، سطح این تجاوز چنان بزرگ است که می‌توان آن‌را یکی از مهم‌ترین تهدیدهای اخلاقی برای آینده‌ی جامعه افغانستان دانست. در گزارشی که تلویزیون طلوع از این جنایت داشت، گفته می‌شود تعداد زیادی از این کودکان از جانب اولیای‌شان به دلیل مورد تجاوز قرارگرفتن کشته شده‌اند. پر واضح است که در کشوری مثل افغانستان، شخصی که مورد تجاوز قرار می‌گیرد از جانب جامعه طرد شده و شأن اجتماعی و شخصیتش به شدت آسیب می‌بیند. این آسیب؛ علاوه بر کودک و نوجوان، برای فامیل او نیز یک تهدید محسوب می‌گردد. دردِ عمیق اما این است که شخصی که مورد تجاوز قرار گرفته است، حتی از جانب فامیل خود نیز مورد حمایت قرار نمی‌گیرد. در حالی‌که، آشکار است تجاوز تحت فشار و با زور بر او اعمال شده و خود او را در اوج مظلومیت قرار داده است. این امر بیان‌گر این است، که فهم نابکار و احمقانه‌ی جامعه افغانستان از ناموس و حیثیت و شخصیت اجتماعی تمام موازین اخلاقی و انسانی را تهدید می‌کند. همه می‌دانیم که کودکی که مورد تجاوز قرار گرفته، به هیچ عنوان نباید مقصر پنداشته شود بلکه قصور در مناسبات و وضعیتی جست‌وجو شود که او را تا سطح یک قربانی جلو برده است. این جامعه با همین کج فکری و بد اخلاقی کودک را تنها می‌گذارد تا در چهار میخ فشارهای اجتماعی بمیرد. شاید نیاز است، انگشت اتهام را مستقیماً به سوی این روی‌کرد اخلاقی حاکم در جامعه دراز کنیم. آن‌چه در جامعه‌ی ما به عنوانِ اخلاق روی آن انگشت گذاشته می‌شود، در حقیقت هیچ نسبتی با موازین واقعی اخلاق انسانی ندارد. این در واقع نوع دیگری از بد اخلاقی است که این جامعه با استناد به تاریخ پر از آشوب و درد خود، قصد حفاظت از آن‌را دارد.

حرفی که باید با اداره‌ی حاکم در این زمینه زد، این است که کارد به استخوان رسیده و وحشت سراپای کشور را فرا گرفته است. این‌جا گله‌ی خبیثی از کفتارها که گاهی در قالب معلم، گاهی در هویت طالب و داعش و گاهی در نقاب‌های دیگر ظاهر می‌شوند، نه به جان و نه به شخصیت افراد این اجتماع، بلکه به کودکان این جامعه نیز رحم نمی‌کنند و این بی‌رحمی ناشی از نبود قدرت کنترل مؤثر بر این کفتارستان است. آیا واقعاً توانایی کنترل تا این اندازه از دست دولت در رفته است که هیچ گوشه‌ی امنی برای کودکان این جامعه وجود ندارد؟ یا نه این رخدادهای غیرانسانی عمدی می‌باشد و هدف آن شکستاندن شخصیت و توان اخلاقی بیش‌تر انسان این جغرافیا است. چرا که انسانِ شکستانده شده، که خود را برباد رفته می‌داند، به سادگی تن به هر ذلتی خواهد داد. شاید حاکمان این جامعه، می‌خواهند، آخرین ظرفیت این مردم را درهم بشکنند و امکان قد راست کردن را از آن‌ها سلب کنند تا دیگر به هیچ صورتی درخت اخلاق در این جامعه رشد ننماید. من در عجبم که این همه ظرفیت را این حاکمان، که داد از انسانیت و اخلاق و حقوق بشر و حقوق طفل می‌زنند، از کجا می‌کنند، که در برابر این همه جنایت چنین سخت و سنگین سکوت می‌کنند و بی‌اعتنا می‌گذرند. حتا بی‌حیاترین آدم‌ها هم برای دریدن پرده‌ی حیا حد و مرزی دارند. های مردم! مرزِ بی‌حیایی حاکمانِ این جامعه تا کجاست؟

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا