ادبیات

(فریاد درد و ناتوانی( متأثر از نامۀ یک دوست

نسرین مهرین

روزگارعجیبی دامنگیر اکثریت مردم افغانستان شده است. شب با اندوه ودرد همیشگی سر بربالین می نهند. سحرگاهان دراندوه پیشامدهای جگرسوز روز از جای بر می خیزند. تمام روز حواس شان متوجه صدای مهیب انفجار وانتحار، از دست رفتن اعضای خانواده، خویشاوندان و اشنایان است. دروغ ولاف می شنوند. دورویی، چند رویی و موضعگیری های مقطعی انسانهایی را می بینند که سالهاست تعدادی را به گروگان گرفته اند.

عده یی با خون دل وتحمل صدها دشواری ورنج روزانه، فرزند به مکتب و دانشگاه فرستادند، اما پس از پایان تحصیل کسی برای آنها کاری نمیدهد. زیرا پیوندی با حلقه های انحصاری قدرت و شبکه های مافیایی ندارند.

برخی خانه وکاشانه را فروختند ویا به گروی نهادند که فرزند روانۀ اروپا شود، اما دیری نگذشته است که از غرق شدن او در آبهای سواحل یونان وترکیه وخبر رسیده است.

فقر و ناتوانی پیشبرد زنده گی را تا آنجا رسانیده است که مردی شام هنگام چادری بر سر می نهد و به سوی عابران دست گدایی پیش می آورد. گدایی و گدایان هم که روز تا روز قوس صعودی وافزایش بی سابقه یافته اند.

بیماری و بی دوایی از بیدادی های روزانه است . بدون واسطه و وسیله دشوار است پای بیماری در حال مرگ هم در صحن شفاخانه برسد.

اما در آنسوی دیگر، آنانی که با کاخ های مافیا نشسته گان سر وکاری دارند وازبرکت خود فروشی، وطن فروشی، اجاره دادن خود برای تحقق ارزومندی های شوم بالاتر نشینان به قـُـطر شکم وگردن می افزایند، میتوانند نسخه های دوای خویش را از دوبی، دهلی و جاهای دیگر به دست آوردند . یا شام با طیاره رهسپار کشور خارج شوند و صبح برگردند.

تعدادی از مردم میدانند که حکومت ومجموع ذخایر حکومتگری یا خدمتگذار دهشت افگنان میباشند ویا از ترس اینکه مورد خشم قرار نگیرند، بوت پیش پای گرداننده گان شبکه های بسیارخطرناک می گذارند که انفجار و انتحار را هماهنگی وسازماندهی میکنند. مردی میانه سال که چهرۀ پیرانه یافته است، نمی خواست که پسرش شامل اردوی افغانستان شود. اما پسر میگفت، راه دیگر برای به دست آوردن نان نیست. شامل ارتش شد واو را فرستادند برای تامین امنیت. چندی نگذشت که اصرارش هویدا شد که او از تۀ دل در برابر دهشت افگنان سوگند را رعایت نموده و خواهد جنگید. همان بود که از پشت فقط یک مرمی بر سراش زدند وجنازه هم دیری بی خواندن نمازجنازه ماند. پدر میگفت، میدانستم که حکومت ما خائن است. اما پسرم هم راه دیگری نداشت.

سخن از دست دادن فرزند جوان و کودکان، اگر حدیث روازنۀ کابل وبرخی دیگر مناطق کشور است، در نظر بیاوریم عواقب وخیم مخالفت با واکسین هایی را که کودکان به آنها نیاز دارند، اما سایۀ هیبت ناک ومخالفت آمیز طالبان، امکان واکسین را در مناطقی ربوده است که مناطق امن برای طالبان شده اند. مناطقی را که به نحوی تحویل طالبان نموده اند، از نظر رشد اجتماعی و تأمین نیاز های اولیۀ انسان عصر حاضر بسیار به عقب رفته اند. مخالفت با مکتب ودرس آموزی، مخالفت با کار زنان، مخالف وبه آتش کشیدن شفاخانه ها، همزمان با رواج پول پاکستانی، بیداد می کند. در آن مناطق مردم محتاج تحول و بهبود یابی، شاید اشکی در چشم ندارند که بریزند و یا دلیلی در ذهن نمی یابند و ندارند که فریادش کنند. اما در کابل وبرخی شهرهای دیگر، پس از آنکه کارد ها در استخوان میرسد، فریادها بلند می شود. فریادهایی که بر بال خویش پیام تحرک آگاهانه، حرکت گسترده و جدی مدنی و تفاهم جویی را ندارند. در فریادها انزجار و نفرت از حکومتگران و دست به سوی اسمان داشتن، پایان می پذیرد وبه خاموشی آتش خاکستر شده می نشیند.

آیا این دردمندی و نفرت کم مانند علیه بیدادگری های مشتی مردم آزار، خودی خواه تبعیض آلود، خود فروخته و اخته شده با جهل، روزی سمت وسویی را خواهد گرفت که نمودار جبهۀ رهایی بخش دردمندانِ چاره جوی باشد؟

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا