مسافران در تبعید
سقوط افغانستان، سقوط خیلی از تلاش های به ثمر نشسته ای بود که نسلی با هزار و یک آرزو با تمام چالش ها و فراز و نشیب های موجود در بیست سال گذشته، به آن دل بسته بودند. نسلی که تحصیل کرد، درس خواند و تلاش کرد تا با استفاده از فضای موجود که باز هم با دود و باروت همراه بود، چراغی باشد برای فردای روشن و بهتری که نسل آینده بتواند از آن بهره ببرد. پس از سقوط افغانستان و بسته شدن دانشگاه ها و مکاتب به روی دختران و استادان زن، شمار زیادی از استادان زن در دانشگاه های افغانستان مجبور به مهاجرت و تبعیدی ناخواسته شدند.
سهیلا عرفانی، استاد دانشکده خبرنگاری دانشگاه هرات، از جمله زنان فعال رسانه، نویسنده و روزنامه نگار باسابقه ای از هرات است که تن به این تبعید ناخواسته داده است و حالا با خانواده اش در فرانسه زندگی می کند. او در حال حاضر دانشجوی دکترای ارتباطات در دانشگاه اکس مارسی فرانسه است.
بانو عرفانی، لیسانس رشته خبرنگاری از دانشگاه هرات دارد و فوق لیسانس علوم سیاسی را از دانشگاه پیام نور در کشور ایران به دست آورده است. وی از سال ۲۰۰۳ فعالیتهای روزنامهنگاری و گویندگی را آغاز کرده است و تجربه همکاری با چند رسانه دیداری و شنیداری در هرات را دارد. آخرین فعالیت رسانهای وی به عنوان مدیر مسئول رادیوتلویزیون معراج از سال ۲۰۱۴ تا یکی دو ماه قبل از سقوط حکومت جمهوری بوده است.
در کنار فعالیتهای رسانهای، وی ۱۶ سال تجربه تدریس در رشته خبرنگاری را در دانشکده خبرنگاری دانشگاه هرات دارد که دو دوره ریاست دانشکده خبرنگاری را نیز به عهده داشته است. مقاله ها و نوشته های زیادی به قلم خانم عرفانی در روزنامه ها و نشریه ها به چاپ رسیده است.
خانم عرفانی، شغل معلمی را مقدسترین شغل دنیا میداند که سبب شده بود انگیزه و اشتیاق ویژهای در روح و روان وی ایجاد کند و حاضر نشده بود که آن را با بالاترین وظایف سیاسی پیشنهادی، عوض کند.
در این برگ واره ی مجله ماه نو به گفتگو با استاد سهیلا عرفانی، پس از غربت نشینی، پرداختیم.
از تجربهی مهاجرتتان بگویید؟ چه تعریف و تصوری از مهاجرت داشتید؟
من قبلا هم تجربه مهاجرت را داشتم زمانی که کودک بودم و ما به ایران مهاجر شدیم اما آن زمان خردسال بودم و احساس تعلقی نداشتم. اما این بار فرق میکند، پس از سقوط حکومت و آمدن طالبان مجبور به مهاجرت شدم، مدتی در ایران و سپس یک سال و اندی است که در فرانسه هستم. مهاجرت اینچنینی، تبعیدی بیش نیست. بسیار دشوار است که همه تعلقات خود را رها کنی و ناگزیر شوی کشورت را که سالها برایش مایه گذاشتی ترک کنی. در مدت این دو سال بارها برای میهنام و سرنوشت اسفبارش اشک ریختم. حس غریبی است. تنها کسی میتواند درک و توصیفاش کند که قلباش را در مکانی، جا گذاشته باشد. من شخصا چنین حسی دارم.
خیلیها این مهاجرت ناخواسته را به عنوان یک تبعید ناخواسته تعبیر میکنند. آیا شما هم به همین باور هستید؟
بله، صد درصد. چنین مهاجرتی بیش از یک تبعید ناخواسته یا دیاسپورا نیست. دیاسپورا زمانی اتفاق میافتد که شما از خانه و کاشانهی خود رانده میشوید. روی کار آمدن رژیم طالبان و قدرت گرفتن گروه بزرگ تروریستی که مخالف ارزشهای حقوق بشر بهویژه حقوق زنان باشد، منجر به آوارگی و تبعید اجباری میشود.
یکی از عمدهترین چالشهای مهاجرت در کشورهای اروپایی یا غربی، موضوع تنوع فرهنگی یا بهتر بگوییم پذیرش فرهنگ جدید، پیوست با جامعهی جدید و یادگیری زبان است. شما این مراحل را چگونه میبینید؟
اینکه در جامعهای بیگانه، خود را در هویتی جدید، زیستگاهی جدید، فرهنگ و زبان جدید ببینید، تجربهی دشواری است. این احساس زمانی اوج میگیرد که درد از دست دادن میهن و دستاوردهای ۲۰ ساله و کاشانه هر لحظه قلب انسان را بفشارد. این حس، درد مهاجرت را دو چندان میکند. کسانی که خود مهاجرت را بر میگزینند و همه چیز را ترک میکنند خیلی کمتر شاید درد بکشند. اما خوب مجبوریم برای ادغام شدن در جامعهی جدید زبان بخوانیم و با مردم آن سرزمین ارتباط بگیریم. هر چند این یادگیری و ادغام در جامعه جدید ممکن است زمان زیادی را در برگیرد و ما را مدتی از زندگی عقب نگهدارد اما باید این تغییر را دیر یا زود هضم کرد.
برخی باور بر این دارند که مهاجرت میتواند یک فرصت باشد. آیندهای روشن برای فرزندان و آشنایی با دنیای جدید برای شما چالش بوده یا فرصت؟
در کنار چالشهای عمدهای که قبلا یاد کردم، مهاجرت میتواند یک فرصت باشد. فرصتی برای شناخت جهان پیرامون، شناخت سرزمین و تمدنهای دیگر. اگر مثبتنگر باشیم، باید از این فرصت بهرهجوییم. طبیعیاست که دوراندیشی برای فرزندان و آیندهشان یکی از اهداف اساسی هر مهاجرت است. برای من یادگیری زبان فرانسوی با تمام سختیهایش، شیرینی خود را دارد. مخصوصا وقتی کمی یاد میگیری و افهام و تفهیم خود را مقایسه میکنی با ماههای اولی که آمده بودی که حتی یک کلمه را نمیدانستی.
دوست دارید روزی با دستآوردهای فراوان و با دست پُر برای آبادانی دوباره افغانستان به کشور برگردید؟
بدون شک بازگشت به سرزمین مادری، رویای هر مهاجر دور افتاده از وطن است. برای من نیز این یک آرزو هست که روزی با دستاوردهای بیشتر برگردم و برای آبادانی فرهنگ کشورم تلاش کنم.
آیندهی افغانستان برای شما مهم است؟ چه چیزی تا اکنون شما را هنوز وابستهی آن خاک و آب دارد؟
آرزوی افغانستانی آزاد و مستقل در کنار تمام ناامیدیهای اخیر، نویدبخش آیندهای است که در آن افغانستانی بهدور از اندیشههای قومی، مذهبی و زبانی، ملتشدن را تجربه کند. در بیست سال گذشته من شخصا برای تحقق چنین رویایی در محیط دانشگاه و رسانه و خانواده کوشیدم اما این مهم به آسانی بهدست نمیآید باید تکتک افراد هویت خود را در آیینه یک ملت بیایند نه در آیینه قوم و زبان و مذهب! حس تعلق اجتماعی به سرزمین مادری و جایی که در آن سرمایهی عمر خود را خرج کردهای، تو را وابسته آب و هوای خاکی میکند که سالها در آن نفس کشیدی.
آیا پیش بینی سقوط و رسیدن افغانستان به این وضعیت را داشتید؟ مکاتب و دانشگاهها به روی دختران بسته شود و حقوق و آزادی های اجتماعی از مردم گرفته شود؟
به هیچوجه، سقوط جمهوری و دموکراسی نیمبندی که برای آن ۲۰ سال زحمت کشیدهشد، مردم افغانستان جانها برای آن قربانی کردند، مادرانی که داغ فرزند دیدند، مردمی که انگشتشان بخاطر رأی ببریده شد، پیشبینی نمیشد. جامعه جهانی و در رأس ایالات متحده با آنهمه لشکرکشی و پایگاه امنیتی ساختن و ملیونها دلار مصرف، این پیشبینی غیر ممکن بود. اما در سالهای اخیر پس از شروع مذاکرات صلح یک جای کار میلنگید. نه حکومت صلاحیت و اجازهای برای مذاکره داشت، نه طرف طالب مواضعاش را بهخصوص در حوزه حقوق و آزادیهای زنان روشن میگفت. برای همین من در هر مصاحبه و میزگردی به این مسأله اعتراض میکردم، خیلیها ادعا میکردند طالبان تغییر کردهاند اما باورش برای من غیرممکن بود چرا که اگه اندیشهی طالبانی تغییر کرده بود چرا در مذاکرات صلح در مورد حقوق زنان سکوت میکرد. آنها نه تنها دنیا را فریب دادند بلکه مردم افغانستان و بهخصوص زنان را قربانی این سیاست کذایی کردند.
روایت سقوط کشور را شما چگونه میبینید؟ چه علتی به نظر شما باعث سقوط شد؟
به نظر من ریشهاصلی سقوط دو دلیل عمره است یکی اندیشه ایدیولوژی افراطگرایی دینی در بستر جامعه است. در بیست سال گذشته فرهنگسازی بر شهرها متمرکز شد و روی اگاهی بخشی در روستاها و قریهها کاری صورت نگرفت. مدرسههای طالبان پر شد از جوانانی که در روستاها بیدانش و نوجوان بودند و به راحتی شستشوی مغزی دادهشدند. خانوادهها به دلیل فقر و تفکر دینی، فرزندان خود را به مدارس طالبان میفرستادند. مدارس به آنان پول یا شهریه میداد و بهراحتی جهاد بر علیه دموکراسی و نیروهای خارجی را بر مغز آنها جای میداد.
علت دیگر ناکارآمدی حکومت قبلی بر تأمین امنیت، نابرابری و فساد گستردهی مالی و قومگرایی دستگاه حاکم بود. تمام چالشها از همین چهار عنصری که نام بردم برمیخواست. صلاحیتها به اشرف غنی و حلقهای خاص در ارگ مربوط میشد و هیچ وزیر و والیای صلاحیت نداشت در حوزهی کاری خود اجراآتی نماید. از سوی دیگر قومگرایی گسترده باعث شد بیشتر نخبگان و سیاسیون غیر حلقهی ارگ خود را در آیینهی هویت افغانستانی نبینند. این مسایل اواخر هرج و مرج گستردهای به راهانداخت و نظام از درون فرو ریخت.
آیا شما از نظام جمهوریت راضی بودید؟
خیر، طوریکه در پاسخ قبلی عرض کردم، نظام کاستیهای خود را داشت. من به عنوان یک روزنامهنگار و استاد دانشگاه، در هر جلسه و بحث و مصاحبهای به روشنی انتقادات خود را مطرح میکردم حتی یکبار که رییس جمهور اشرف غنی به هرات آمد و من به نمایندگی از زنان دعوت شدم تا سخنرانی کنم به صراحت انتقادات خود را مطرح کردم اما متاسفانه گوش شنوایی وجود نداشت.
شماری از نسل تازهی مهاجرت که پس از سقوط کشور به اروپا و آمریکا مهاجرتکرده اند، احساس بیانگیزهگی و بلاتکلیفی میکنند، شما چنین حالتی را تجربه کردید؟
بله این طبیعی است که شما در چنین شرایطی احساس بیانگیزهگی کنید. چون از همه چیز ناامید شدهاید. برای من هم در چهل سالگی همهچیز را دوباره از صفر شروع کردن دشوار بود و هنوز هم هست. هضم این وضعیت بهراستی آسان نیست. هر چند سعی کردم زودتر به شرایط جدید و جامعهی جدید خو بگیرم و برای شروعی دوباره تلاش کنم. اما هربار که سرنوشت تلخ این روزهای دختران و زنان سرزمینم را به یاد میآورم و یا خبری از ممنوعیتهای جدیدی که برآنان وضع میشود، میشنوم، تلخی روزگار را حس میکنم.
از اینکه حالا در کلاسهای درسی دانشگاه تدریس نمیکنید و دانشجویان دختر خانهنشین شده اند، چه احساسی دارید؟
هربار که عکسهای دوران دانشگاه را در تلفن همراهم نگاه میکنم، آن روزها را بهخاطر میآورم که چقدر انگیزه داشتم و چه شوری در روح و روانم بود تا در کلاس درس حاضر شوم و آنچه در توان داشتم برای دانشجویانم بیاموزم. اما حالا نه از آن کلاسها چیزی باقی مانده و نه دختری در دانشگاه حضور دارد. حتی دخترانی که در رسانهها کار میکردند و نان آور خانه بودند حالا از بیکاری و فقر رنج میبرند. با بیشتر آنها هنوز در تماس هستم برخی مهاجر شدهاند برخی هنوز در افغانستان به سر میبرند. از اینکه شاهد پرپرشدن زندگی تحصیلی و آینده و امید این جوانان و دختران هستم رنج میبرم.
برای زنان و دختران افغانستان که در بدترین شرایط ممکن پس از سقوط قرار گرفته اند، چه کاری در حال حاضر از شما ساخته است؟
تنها کاری که از دستم بر میآید در کنار صحبت کردن، همدردی و انگیزهدادن به آنها، چند دوره وبینارهای آنلاینی به کمک دانشگاه علامه تهران راهاندازی کردیم که به صورت مجازی تدریس کردم. برخی از دانشجویانم را برای ادامه تحصیل به دانشگاه علامه معرفی کردم تا بتوانند دوره را تمام کنند. با گروهی از اساتیدی که در اروپا هستند برای راهاندازی یک دانشگاه آنلاین در حال گفتگو هستیم. همچنین با خبرنگاران و اساتید ژورنالیزم که پس از سقوط در اروپا به سر میبرند سازمان حمایت از خبرنگاران افغانستان را بنیانگذاشتهایم که برای حمایت از ژورنالیستان برنامههایی را روی دست دارد. میدانم این تلاشها هنوز نتایج قابل توجهی بهدست نیاوردهاست اما همین اندکی که از ما ساختهاست را نباید دریغ کنیم. در کنار همهی اینها، دادخواهی از زنان و دختران سرزمینم در فضای مجازی و حقیقی یکی از اهداف مهم و اساسی برای من است.
چه دیدگاه و افقی را برای آینده خودتان، افغانستان و مردماش، پیشبینی میکنید؟
به باور من تا زمانیکه مردم افغانستان خود نخواهند آگاه شوند و برای آزادی و آبادی افغانستان دست بهدست هم ندهند، افغانستان آیندهای نخواهد داشت. سالها است رژیمها میآیند و میروند و هر رژیم و حکومت نه تنها رنجی از مردم را کاهش نمیدهد بلکه پس از سقوط موجب فرار سرمایههای انسانی در هر نسل میشود و این غمانگیز است.
دوست دارید برای همیشه مهاجر باشید؟
خیر، تنفس دوباره در هوای سرزمین مادری آرزوی من است. این مهاجرت، تبعیدی اجباری بود و هست و امید دارم روزی بتوانم برگردم.
یک آرزوی خوب و یک پیام ؟
نیل به ارزشهای انسانی، آزادی و استقلال را باید با تکتک سلولهای خود بخواهیم و برای آن هر آنچه در توان داریم انجام دهیم، تا ملتی یکپارچه شویم.
وطن! وطن!
تو سبز جاودان بمان که من
پرندهای مهاجرم که از فراغ باغ باصفای تو
به دوردست مه گرفته پرگشودهام