ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻫﺎ

مزدا مهرگان غزل‌سرا

ماه نو این بار در گفت وگوهایش سراغ مزدا مهرگان رفته است. مهرگان با تلاش و کار، تحصیلات خود را در افغانستان گذرانده است. او بر خلاف
رشته‌‌ی تحصیلی و کاری، همواره دغدغه اصلی‌اش شعر بوده و ماه نو به این باور است که برای انگیزه دادن به مردم به شعر و ادبیات،شاعرها را به معرفی بگیرد.
از مزدا تا حالا صدها شعر که بیشتر با موضوع اجتماعی-سیاسی پیوند دارد، به نشر رسیده است. این گفتگوی جذاب را در آغازین روزهای بهار؛ این فصل خجسته‌ی سال و به امید آزادی و برابری پیشکش حضور پر مهر شما می‌کنیم.

در ابتدا در مورد خودتان به خوانندگان ما بگویید، از کار، روزگار و زندگی، و اینکه کجا زندگی کردید و کجا درس خواندید و در چه رشته‌ای؟
من کابل دنیا آمده‌ام، بیست و سه سال قبل. کابل هم زندگی‌ کرده‌ام، البته اخیرن بابت کارم ناگزیر شدم بروم پنجشیر ولی فقط دو سال آن‌جا بودم.
تکنالوژی طبیخوانده‌ام ولی به سرانجام نرسید چون کابل سقوط کرد‌ و این تبعید اتفاق افتاد. کار و درسم همیشه به شعر بی‌ارتباط بوده است.
چرا شعر؟ چه چیزی شما را انگیزه داد تا شعر بسرایید؟
راستش چون حرف‌ هایی برای گفتن داشته‌ام و این‌طور بهتر می‌توانم روانم را تخلیه کنم. از بچه‌گی هرچه شعر می‌خواندم برایم زیبا و جالب بود، از یک جایی هم شروع کردم و انگیزه‌ی خاصی به ذهنم نمی‌آید. فکر کنم‌ تمامش همین باشد که شعر بهنحوی برای من تخلیه‌ی روانی‌ست.

تنها شعرهای اجتماعی سرودید یا شعر عاشقانه هم دارید؟
بعضی‌ از کارهایم ترکیب عشق و مباحث اجتماعی‌ست ولی؛ نمی‌شود، حداقل من نمی‌توانم. من بیست و سه سال در جایی زندگی کرده‌ام که همه چیز برای منِ زنزخم‌زننده بوده است. دغدغه‌ی من بیش‌تر زخم‌هایم است تا عشق‌هایی که باور کردن شان برایم تقریبن ناممکن است.
برای شما سخت‌ترین لحظه‌ی نوشتن شعر چه زمانی است؟
زمانش را نمی‌توانم خیلی واضح بگویم، ولی یک وقت‌هایی دچار سکوت محض می‌شوم، انگار به ذهن و زبانم قفل زده‌اند. شکنجه‌ی جان‌کاهی‌ست. برای کسی کهدغدغه‌ی شعر دارد بی‌نانی بهتر از بی‌شعری‌ست.

وقتی داخل کشور بودید حال و هوای شعرتان با اکنون که در مهاجرت بسر می‌برید، چه تفاوت‌های دارد؟
طبعن حالا دغدغه‌ی بی‌وطن بودن و بی‌هویت بودن هم دارم، هر روز از خودم می‌پرسم که این‌جا کیستم؟ درد آور است ولی ما این‌جا هیچ‌کس‌ نیستیم، همه چیز را بایداز صفر آغاز کنیم و خودمان را بسازیم، این یعنی یک‌سو گذاشتن بیست و سه سال عمر، حال و هوای شعر هم که مستقیمن بر می‌گردد به حال و هوای شاعر. هرچنداین واژه (شاعر) برایم سنگین است. برای این‌که متناسب با جواب سوال تان باشد نوشتم.

رابطه‌ی شعرتان با جریان مبارزه‌ی زنان افغانستان چگونه است؟ آیا خود را یک مبارز می‌دانید؟
من به عنوان یک زنِ افغانستانی، یک زنِ ستم‌دیده، مثل هزار زن دیگر افغانستانی، دغدغه‌ام ستمی‌ست که سال‌هاست در جوامعِ خرافه‌پرست بر زنان روا داشته‌اند. اگر رابطه‌ی وسط کار من و طرز فکر زنانی که زیر هر عنوانی در افغانستان خودشان را مبارز یا معترض می‌نامند وجود داشته باشد مسلمن همان مخالف بودن باجنس‌پنداری زن و ستمِ بر زنان است. هر زنِ باسوادی سودای آزادی و اختیارِ هم‌جنسانش را دارد. من کارم را نوعی اعتراض می‌دانم، ولی نمی‌توانم به خودمبرچسپ مبارز بودن بزنم. دغدغه فراوان دارم ولی هنوز کارهایم را آن‌قدر اثر گذار نمی‌دانم که بتوانم مبارز را پسوند اسمم کنم.

شعر در وضعیت کنونی چه کمکی به مبارزه‌ی زنان و مبارزان زن در داخل کشور میکند؟
با هنر می‌شود روی روان جامعه‌ کار کرد، انگیزه‌ی بلند شدن و ایستادگی داد، در واقع تلاشی‌ست برای تحریک جامعه به سمت آگاهی، تحریک زنان برای فهم درستایدیولوژی و اجتماع شان، فهم دلایل ستمی که سال‌هاست بر‌ زنان روا داشته‌اند و…

فضای مهاجرت چطور است؟ آیا به انگیزه تان برای مبارزه و حمایت از زنان کشور کمک میکند یا انگیزه‌ها را ضعیف میسازد؟
من در کابل یا آلمان برای زن‌های افغانستانی خواهم نوشت، اینجا بودنم چیزی از افغانستانی بودنم کم نخواهد کرد، برای من هر زنی که مخالفِ اجبارِ بر زن باشد عزیز است و هرگروهی که در این قسمت کار کند ارزش‌مند و قابلِ حمایت.

به نظر شما زنان باید در اوضاع کنونی چه شیوه های مبارزه‌ی را پیگیری کنند تا به خواسته‌های‌شان برسند؟
به نظر من زنان باید بیش‌ از هرچه و پیش از هرچه مشکل اساسی آن اجتماعِ دین زده و خرافه پرست را بدانند. تابو های ذهن شان باید شکسته شود، باید بدانندهمه چی قابل نقد است حتا ایولوژیِ که اجدادشان باورمندش بودند. باید بفهمند چه می‌خواهند، مخالف چی هستند در واقع. ما با گروهی از زنان در مورد حجاباجباری صحبتی داشتیم، زنی آن میان گفت که زنِ افغانستانی با چادر مشکل ندارد، با حجاب/ برقع/ چادری مشکل دارد. حرف من این بود که: زن افغانستانی بایدبا اجبار مشکل داشته باشد، هر اجباری که تن زن را ملکیت مرد می‌داند، اختیارش را ازش می‌گیرد و او را به عنوان جنسی در اختیار مرد قرار می‌دهد تا برای تن وحتا ذهنش تعیینِ تکلیف کند. مساله این است که زن افغانستانی باید با ریشه‌های/ دلایل اصلی ستمی که سال‌هاست زیر نامِ ایدیولوژی در حق شان شده‌ست آگاهشود، به زبانی دیگر؛ مخالف برقع و چادری نباشد، مخالف ملکیت مرد، اجبار و تصمیم گیری مرد و دین و ایدیولوژی و اجتماع و خانواده باشد در خصوص خودشان باشد.

با توجه به اینکه شعر در سبک غزل می‌سرایید، چه سبک شعری دیگری را نیز دوست دارید و بیشتر از کدام شاعرها شعر می‌خوانید؟
کار من در کل منظوم است، غزل/ چهارپاره گاهی مثنوی. نمی‌توانم نام ببرم، هرچه شعرِ خوب گیر بیارم می‌خوانم، لیست طویلی تشکیل خواهد شد.
بهترین رفیق شاعرتان؟ یک بیت شعر از او !
لیمه آفشید:
به استنادِ خدایت، ندیده مومنِ من شو
دقیق تر که نگاهم کنی؛ وجود ندارم.

چقدر جامعه را نیازمند شعر و ادبیات می‌دانید؟
من جامعه را بیش‌ از هرچه و پیش از هرچه نیازمندِ آگاهی می‌دانم. هنر می‌تواند انگیزه دهنده باشد پس؛ خیلی.

حرف آخر تان. به زنان و هم نسل‌های تان چه گفتنی دارید؟
تاکید دارم روی این‌ که؛ باید بفهمیم در‌واقع چه می‌خواهیم، مبارزه برای سرنگونی رژیم سرکوب‌گر و زن ستیز لازم است، علیه ایدیولوژیِ که زن را ناقصِ عقل وکشت‌زارِ مرد می‌داند. به نظر من هیچ خواستی نباید از حکومت‌های این چنینی داشت، باید از خودمان بخواهیم، هرکس با شیوه و نظر به توانایی خودش، از خودمانبخواهیم که دور هم جمع شویم و برای برچیدنِ بند و بساط نظامی که تهدابش را ستمِ بر زن بنا نهاده‌ است کار کنیم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا