آیا سوژه در اراده ورزی آزاد است؟
مساله اراده آزاد پیشینه گسترده تاریخی دارد، طوریکه از عهد عتیق، اساطیر هومر و هزیودوس، فلسفه باستان، عهد جدید، مدرنیسم و پست مدرنیسم در قالب مکاتب فلسفی- اخلاقی مطرح بوده است. هراکلیتوس، فیلسوف عصر باستان، انسان را غیر مختار و تابع قوانین کلی و خاص میدانست. اگر به درون متن افلاطون نفوذ شود، اراده برای شناخت پدیدهها، برخواسته از منبع بیرونی است. افلاطون معتقد است، اگر من بخواهم بدانم صورت مطلق اسب در جهان ایدهها چیست، برای آن است که روح من میخواهد به جهان ایدههای مطلق بازگردد. به همین ترتیب آگوستینوس، اراده آزاد را منشاء آفرینش شرّ میدانست، در نظر او سعادت با زنحیر کشیدن اراده مهیا میگردد. در فلسفه به چنین دیدگاهی جبرگرایی اطلاق میشود. اما تاریخ فلسفه صرف در دامان جبرگرایان پروریده نشده است؛ در مقابل جبر گرایان، فیلسوفانی معتقد به آزادی اراده نیز بودهاند. توماس هابز، انسان را موجودی مادی میدانست و آزادی اراده را، که برای او معادل حق بود، استفاده از ابزار مادی جهت صیانت نفس تعبیر میکرد. فریدریش هگل، نیز به پیروی از هابز، حق را معادل آزادی میدانست. سده بیستم میلادی ظهور مکاتب متعدد فلسفی را شاهد بود. در این میان اگزیستنسیالیسم با شعار:« انسان محکوم است به آزادی»، فریاد اراده آزاد را سر میداد. من در این مقاله، نخست به تببین رابطه فلسفه اخلاق با اراده آزاد میپردازم و سپس نشان میدهم، سوژه انسان در اراده ورزی، آزاد نیست.
مساله اراده آزاد خارج از چوکات معرفتی که فی نفسه دارد، کلیدواژه عمده در فلسفه اخلاق است. مکاتب اخلاقی در تفکیک و ارزشگزاری امور به خیر و شرّ نخست باید آزادی سوژه کُنشگر را مبنا قرار دهند. سوژه آزاد، در مواجهه با رویداد، پس از فهم موقعیت، اراده به اجرای فعل میکند. ارزش معرفتی آزادی اراده در مکاتب اخلاقی، مبنی بر پسین بودن اراده و پیشین بودن فهم از موقعیت است؛ زیرا دیدگاه متعارف آن است که اراده زاده فهم سوژه است. سوژه پس از فهم، اراده را به اجرا در میآورد و مسوولیت اخلاقی مواجهه با رویداد را برعهده میگیرد. مکاتب اخلاقی، هر گونه تعارض در اراده ورزی را غیر عقلانی میدانند. در واقع امر اخلاقی، یک امر عقلانی است. یعنی: امر اخلاقی-عقلانی، فارغ از بنیاد های پیشینهای در فهم رویداد است. به عبارتی فهم سوژه از رویداد، فارغ از ارزشگزاریهای پیشین است، این فهم در لحظه مواجهه با رویداد ایجاد گردیده و سوژه کُنشگر دست به انتخاب میزند. هرچند در سده هفدهم میلادی، فلاسفه دئیست ماهیت بشر را مقدم بر وجود او میدانستند. در واقع ماهیت مقدم بر وجود برای سوژه انسان، ماهیتی متافیزیکال و مابعدالطبیعی دانسته شده است. در جهان بینی دئیستی، ماهیت سوژه انسان، غایتی بود که برای او مقدر شده است. این نوع بینش به انسان شئ انگاری ختم میشود؛ زیرا غایتی که انسان در آفرینش اشیاء مد نظر دارد، در آفرینش نوع انسان تعمیم داده میشود. هنگامی که ماهیت، مقدم بر وجود باشد، آزادی سوژه نفی میگردد. این سلسله در سده هژدهم میلادی، در عصر روشنگری، به طبیعت آدمی، تقلیل یافت. طبیعت بشری، مبتنی بر آراء کانت و فلاسفه عصر روشنگری، انسان تاریخی – انسانی که در گرو تاریخ پروریده میشود و تغییر میکند- را انکار میکرد. به عبارتی، هیچ ماهیتی ذاتی انسان نیست. کانت سعی بر آن داشت تا رابطهای میان امر اخلاقی و آزادی ایجاد کند. کانت آزادی را ذاتی اراده میدانست، به عبارتی: آنچه میتواند صفت آزادی را یدک کشد، اراده است و این اراده علت بی علل است. سعی کانت بر آن بود تا نشان دهد، اگرچه سوژه، امیال و احساسات ، متاثر از عوامل بیرونیاند، اما آزادی سوژه را نمیتوان انکار کرد؛ زیرا اگر سوژه آزاد نباشد، اخلاق معنا میبازد. در سده بیستم میلادی، مکتب فکری وجودگرایی، مدعی تقدم وجود بر ماهیت سوژه انسان بود. وجود گرایان ماهیت را، مجموعه کیفیاتی که ایجاد شئ و تعریف آن را میسر میسازد، میدانستند. با این فرض که بشر نخست هیج نیست و سپس خود را عرضه و در عمل تعریف میکند، آزادی سوژه در اراده ورزی را استخراج میکردند. وجودگرایان، اخلاق را ناشی از آزادی خلاق میدانستند، ولی رابطه معکوس میان آزادی اراده و احکام اخلاقی مطرح نمودند. سارتر، فیلسوف وجودگرا، تاکید بر عقلمند بودن محض سوژه انسان مینمود. سوژه در مواجهه با رویداد، امر اخلاقی را میآفریند، و مسوولیت کنش اخلاقی را بر عهده میگیرد. سوژه، خویشتن را در خلقِ فعل میآفریند، و لحظه را از وجود خویش سرشار میسازد. در نهایت، اینطور استنتاج میشود: فلاسفه اخلاق، معتقد به اراده آزاد برای سوژه انسان بودند و مسوولیت اخلاقی را وجه ایجابی آزادی اراده میدانستند.
مساله اراده آزاد در چهارچوب سنتی، پارادوکسیکال است، و این پارادوکس لاینحل باقی میماند. جبرگرایی سنتی، آزادی را ذاتی اراده میداند، ولی در مقابل آینده را جبری از قبل تعیین شده تعریف میکند. سوژه از سویی ماهیتی معین را یدک میکشد، و از سویی در آفرینش ماهیت، آزادی دارد. این چهارچوب غیر فلسفی است. اما اگر آزادی اراده را خارج از چهارچوب سنتی بررسی نمود، نخستین امر، مواجهه با انحراف در اختلاط آزادی با اراده ورزی میباشد. میل ذاتی فرد، وی را کُنشگر تعریف میکند. فرد در مواجهه با جهان، خواهان اعمال قدرت است، و لذت جویی ناشی از اعمال را در آزادی آن میداند. فرد، این اعمال قدرت را وجهی زیبا میبخشد و از آن مزه ناکی میچشد. در واقع، آزادی در اراده برای سوژه انسان، عینیت مزهناکی را یدک میکشد. به همین ترتیب، تصور بصری آزادی اراده نیز ناشی از میل به زیبایی است. یعنی: درک روزمره و متعارف آزادی اراده، مبتنی بر میل ذاتی انسان به امر زیبا و دریافت این امر زیبا در آزادی اراده موجود است. اما، اراده چیست؟ اراده را نباید با میل، انگیزه، خواست و شهوات خلط نمود. اراده پس از میل ایجاد می گردد، در واقع اراده عبارت از اِعمال بدنی میل است. آن میل بالقوه که بالفعل در میآید، اراده نام دارد. عبارت: من اراده میکنم، عبارتی منطبق با امر واقع است. در اراده ورزی سوژه انسان، شکی نمیتوان داشت. اما، آزاد دانستنِ این اراده، خیال واهی است. کافی است تا تعریف اراده را مبنا قرار دهیم، تا نتیجه فلسفی- روانشناختیک آن، سلب مفهوم آزادی باشد. هابز، اراده را آخرین تعمد و آخرین خواهش میداند. این تعریف به تعریف امروزین اراده نزدیک است – نکته قابل ملاحضه، تعمیم دهی اراده برای انسان و سایر حیوانات است. هابز اراده را نه تنها در انسان بلکه در سایر حیوانات نیز جهت صیانت نفس ذاتی میداند-. به عبارتی، اراده، معلول میل است و این با تعریف کانت، یعنی: اراده بی علل، در تضاد قرار میگیرد. اگر اراده معلول باشد، آزادی برای آن رنگ میبازد. به همین ترتیب، یافته های علم عصب شناسی، نشان میدهد: آنچه انتخاب های فرد نامیده میشود، ناشی از اراده آزاد نبوده، بلکه نتیجه فعالیت میلیاردهای یاخته عصبی است.
آزادی سوژه در اراده ورزی مسالهای است که باید به آن پرداخته شود، این مساله به پهنای تاریخ فلسفه همواره در چهارچوب مکاتب اخلاقی مطرح بوده است. جدا از آن دارای ارزش معرفتی ویژهای است که میتواند نقش کلیدی در ساده ترین مسائل روزمره تا پیچیدهترین دستورهای قانونی بازی کند.