ادبیات

     سبب کمتر بودن نام زنان درکتاب های تاریخ

 

در قفس می‌آرمید و در قفس می‌داد جان

در گلستان، نام از این مرغ گلستانی نبود.

(پروین اعتصامی)

 

سنت و عادتی در بخش‌های وسیع افغانستان رواج داشته است که نباید نام زن را در خارج از محدودۀ خانواده‌اش یاد نمود. طی سالیان پسین این عارضه را رخت سفر بسته نیافتم، بلکه هم‌چنان به سخت جانی ادامه داده است. اگر زن را مردی به بیمارستان برده است، هنگام دادن پیغام به او، از مادر فلانی ویا همسر فلانی یاد نموده است.  یا اگرمرد از موتر سرویس در ایست‌گاه مورد نظر پیاده شده است و زن همچنان در سرویس با دلهره‌گی وسراسیمه گی انتظار کشیده است، مرد با صدای بلند فریاد زده است که”او” پائین شو!” . . .

شاید این موضوع پیش پای افتاده تلقی شود. اما در ورای ساده‌گی ظاهری‌اش، مانند بسا مسائل در ظاهرساده و پیش پای افتاده، سخن از حصار و در و دیواری دارد که ملیون ها انسان جامعۀ ما در آن محصور استند.

در نتیجۀ تأملی روی این موضوع، دریافت انگیزۀ نام نبردن از زن را درچارچوب فهم از چنان ساختار و فرهنگی می‌توان به دست آورد که زن را سزاوار آن نمی‌بیند که رخ بنماید. فرهنگ مردسالار و در افغانستان هم‌راه با آمیختگی های قبیله‌یی و قرائت‌های محدود نگرانۀ دینی، موجد چنان ذهنیت و در نهایت زحمت افزایی برای زن شده است. درپیامد این نگرش اشتباه آمیز، نام بردن از زن را در مقولۀ بی غیرتی می‌داند. این فرهنگ با پیشینه‌گی هایی که دارد، دارندۀ چنان بنیادهای برای ایجاد موانع شده که سخن از مهم‌ترین مسائل اجتماعی و فرهنگی افغانستان را معرفی می‌کند.

“در این فرهنگ‌ها، زن کالاست و مرد صاحب کالا. دید مردسالارانه می‌گوید: مال من مال خودم، مال دیگران هم مال من، اما مال من و شرف و ناموس من، باید به هر ترتیب حفظ شود! به نظر من انگیزه اصلی همین دید است.”

نظر و برداشت غلط تا آنجا دامن کشیده است که حتا نام برخی  زنان را از روی قبر برداشته‌اند.

مانند برداشتن سنگ‌های قبر دختران تیمورشاه سدوزایی است

واگر مواردی نام زنان و یا دختران را بر روی سنگ قبر او نوشته‌اند، دیری دوام نکرده است.

سنگ مقبرۀ فیروزه بیگم والدۀ سلطان حسین بایقرا را شاهان محلی چنگیزی  از جای اصلی ربوده و بالای قبر یکی از زنان خویش در گازرگاه گذاشته اند.

همان گونه که تاریخ نگاشته شدۀ کشورسیاسی است و نه تاریخ اجتماعی  یا “شاه تاریخ وامیر تاریخ” است آمیخته با دروغ‌ها و از مردم و منجمله از نقش زن در آن خبری نیست، بسیارعادی به نظر می‌آید که یکی از عوارش‌اش این باشد که نام زن پس از مرگ نیز در معرض سانسور قرار بگیرد.

و این عارضه از پیشینه‌ها به این‌سو، در شکل عادت و سنت، نقش زن را به فراموش‌خانه سپرده است، پس تاریخ سازان و تصمیم گیرنده‌گان، هر خوب و بدی که بر جای نهاده‌اند، مردان اند و نیازی به نقش و نام زن دیده نشده است. اگرجای جایی گوشه چشمی به آن شده است، گویی کار او گریستن و حلوا پختن بوده است، اما نه دارندۀ نام بلکه زن و یا خواهر و مادر فلان دارندۀ نام مذکر، مانند مادرحسنک وزیر مشهورغزنویان  که پس از شنیدن خبر کشتن پسرش، گریست و یا دعایی کرد . . .

هنگامی که عامل دینی و مذهبی با قرائت و تفسیر جزم اندیشانه در پهلوی ساختار مردسالار و عادات دیرینۀ نا آشنا به فرهنگ احترام نشست، به سخن رگ‌تر، زن ستیزی آشکار مصیبت زا را همراه آورد و ادامه داد. این ادامه یابی‌اش را نبود تغییر و اصلاح در حیات اجتماعی  ضمانت نمود. در نتیجه بلایی بر سر زن آورد که افغانستان نمونۀ آنرا دیده و می‌بیند. تأثیر چنان رفتار و فرهنگ نام زن را از میان بر میدارد.

و اگر زن طی سالیانی هم‌راه با آهنگ رشد آهسته آهسته هم  اندک دستاوردی دارد، سخت جانی فرهنگ مردسالار آمیخته با رنگ و بوی قبیله‌یی و دینی تحجر آمیز، سعی دارد آن‌را از نسل کنونی و آینده برباید.

ذهنیت کنار زدن نقش زن، دستاوردهای اندکی را نیزکه زن به دست آورد، می‌خواهد از دست او و دستاوردهای اجتماعی برباید.

زن که با هزار زحمت و افت و خیزهای عملی برنامه داران، اندکی جای پای در اجتماع یافته است، با محدودیت‌های زن ستیزانه و نگرفتن نام‌اش مواجه می‌شود. زنی که با یک دنیا دشواری موفق شده است، مکتب برود، و رفتن به مکتب مستلرم داشتن نام رسمی است، زنی که موفق شده است تذکره به دست بیاورد  و در ناحیه یی از شهر ثبت نام شده است،  زنی که با آشکار شدن جلوه‌های ارزش یابی از سهم او، لقب مادر سال را گرفته است، زنی که با جهان ناشناخته یی ( حتا تا هنوز ) از چالش‌های خانواده‌گی، محیطی، راه به رادیو وتلویزیون کشیده و برلبان هزاران هزار انسان، لحظاتی تبسم وبر چهره ها خوشی نشانده است، دوشیزه‌یی که عضویت کابینه را به دست می‌آورد و پسوند نام خویش را با تخلصی آورد و با لقب جلالت مآب اراسته شد  و . . . در مواجهه با پرورش یافتگان دنیای تاریک و زن ستیز، به خط کشی های اربابان زورگوی بر می خورد که توقع کار دیگری جزهم آغوشی با مرد خویش و پختن غذا وشستن لباس از زن را  نداشته اند. به دیگر سخن، غیرت مرد قبیله خوی دنیای تمدن آمیز آن زن را تحمل نمی‌کند. برایش بسنده است که حتا بدون نام گرفتن از او با خطاب”او” خواهش وآرزوی خویش را ابراز کند.

این است که چارچوب چنین نیازها برای زن از یکسو حذف نام ونشان را تعیین نموده است واز سوی دیگر او را با بیشترین نامها، خطاب‌ها ولقب‌ها یاد کرده است. فرهنگ سانسور بردن نام زن نه تنها سبب شده است که زن با نام مرد معرفی شود، بلکه نام‌های بسیاری را بر او نهاده است.

این نام نبردن نام اصلی و بسیار بودن لقب های گوناگون و نام نهادن دیگر به آن ماند که چادر و تکه های بسیاری را بر سر و روی او بکشند تا چهرۀ او مستور بماند. این رفتارنیزمعرف دیگری از ویژه گی مظلومیت و زیرستم بودن زن است.

نام ها والقابی که زن بر بنیاد در اختفا داشتن نام اصلی یاد شده است، بسیار است.

بنگریم:

زن، مادر، دختر، خانم، مادرفلانی، دخترفلانی، عاجزه، بانو، مادر، سیاه سر، کوچ، عیال،عیالداری، ضعیفه، اهل بیت، آپه، ننه، بی بی، مامه، حرم، دایه، کنیز، کنیزک، بوبو، عورت، اهل بیت، تعلقداری،سرپوشیده، “مال” . . . و در برخی موارد که مرد عصبانی بوده است او را با همان صفت موهن و تبعیض الود” او ناقص العقل ” نیز صدا زده است.

گفتیم نام نبردن از زن، پیوند دارد با سنت نفی ونادیده انگاشتن سهم و نقش او، پنهان داشتن چهرۀ او. نگهداری اودر حصار منزل و چادری. زیرا مرد “غیرتمند”نمی خواهد “مال” اش را مرد دیگری ببیند و از نام اش آگاهی بیابد. این است که چنین ذهنیت کار تاریخنگار را نیز با دشواری مواجه نموده بود.

هنگامی که ابولفصل بیهقی، مؤرخ دورۀ غزنویان، از جریان به دار کشیدن حسنک می نویسد، شرحی از مادر حسنک می آورد، اما بدون نام او. یادآور می‌شویم که بیهقی کسی است که دلیل دست نگهداشتن از نوشتن چنین موارد یا دلیل نبردن نام زن ها را نیز نوشته است.

بیهقی هنگام شرح داستان جالب حسنک، از مادر او یاد می‌کند. بدون این که از او نامی ببرد. و در ادامۀ موضوع، وقتی سعی نموده مثال مشابه از مادر شخص دیگری نیز بیاورد، به گفتن مادر مغیره بسنده می‌کند. و آن هر دو مثال از چهره های مشهور و نامداری بودند که نام‌های مادرانشان،(که از مادر حسنک وزیر را با اطمینان می‌توان  پذیرفت. زیرا معاصر شخص بیهقی بود) نا شناخته نبوده است.

بیهقی در این زمینه سخنی دارد، توجیهی که بازتاب همان ذهنیت بد بودن! گرفتن نام زن است. 

وی هنگامی که به نیاز نوشتن موضوعی در بارۀ زنان حرم می‌رسد، و دست نگه می‌دارد، می‌نویسد:

” بیرونیان را با چنین حدیث ( سخن گفتن از زنان دربار) شغلی نباشد. نه در آن روز گار و نه امروز. ( زمان نگارش کتاب تاریخ مسعودی ) مراهم ترسد که قلم من ادا کند از خاطر من.”

او در واقع رعایت حال فرهنگ مسلط زمانه می نمود.

جرجی زیدان تاریخنگار ونویسندۀ عرب – مسیحی، در تصویر ذهنیت مانع شوندۀ نقش زن ولی حضور، تأثیر و نفوذ او، سخن جالبی دارد. وی می نویسد:

” اگر چه اسلام راجع به مشورت با زنان مطالب مفصلی ابراز داشته و نظر زنان را فتنه انگیز دانسته است. معذالک زن در حکومت‌های اسلامی نقش مؤثری عهده دار بوده. کمتر کسی از بزرگان اسلام در بارۀ احتراز از مشورت وهم فکری با زنان پندواندرزهای نداده است وبا این همه زن در حکومت‌های اسلامی کارهای بزرگی  در دست گرفته است. منصور عباسی به پسرش مهدی می گوید: زنان را درکار ها مداخله مده، نخعی می‌گوید یکی از علامت های قیامت آنست که مردان از زن اطاعت کنند، ابوبکر گفته هرکس بزن تکیه کرد، خوارشد. علی مکرر در مکرر مشورت با زنان را نهی کرد، اما زنان در سیاست اسلامی تأثیر ونفوذ بزرگی داشته اند.”

با این همه د شواری‌ها، بر بنیاد باوئرمندی به تحول، رنگ باختن ذهنیت هایی را می یابیم که با خواستگاه تبعیض آمیز در برابر زن عمر نموده اند. تحولات اجتماعی- فرهنگی، رشد وتعالی انسانها، سهم زن در امور مختلف جامعه، اشکارا نام او را نیز مطالبه می‌نماید. به قول بانو نسرین گروس ابوبکر:” صد سال پیش زنان در افغانستان دولاق می‌پوشیدند و اما اکنون زمان تغییرکرده، جوانان هیچ دولاق را نمی‌شناسند و کسی آنرا نمی‌پوشد. یعنی مردم خود را با شرایط و نیازمندی های زمان و مکان عیار می‌سازند.”

با خروش داد خواهانۀ چند شاعر، این بخش را به پایان می بریم:

از امجد رضایی

به زیر برقع اسیر شکنـــجه ومحنم

چو مرده سخت در آغوش صد کفنم

گهی ز تیشه بیداد هســــــتیم بر باد

گهی به بند شقاوت فتـاده در رسنم

شکوه عفت من پایمال دژخـیمان

فروش صحنهء سیــم وزرم که زنم

از بانو بهار سعید

سیه چادر مرا پنهان ندارد

نمای مو مرا عریان ندارد

چو خورشیدم ز پشت پرده تابم

سیاهی ها نمیگردد نقابم

نمیخواهد مرا در پرده پنهان

اگر عابد نباشد سست ایمان

تو کز شهر طریقت ها بیایی

به موی من چرا ره گم نمایی

نخواهم ناصحی وارونه کارم

که پای ضعف تو من سر گذارم

کی انصافی درین حکمت ببینم

گنه از تو و من دوزخ نشینم

بجای روی من ای مصلحت ساز

به روی ضف نفست چادر انداز

مثال نسیم شمال

نمونه‌یی سید اشرف الدین قزوینی را داریم که بر انتخاب‌های اشرافی ومرد سالارانه در ایران خروشیده بود.

. . .

تمام خلق به فامیل خود لقب دادند

به خویشتن لقب از نام واز نسب دادند

به اسم و رسم پدرها لقب نهاده تمام

ولی نبرده ز مادر به هیچ وجهی نام

مگر که سلسلهء مادری نسب نبود

مگر به مادر خود مرد منتسب نبود

چه شد که اسم نسا کمتر از رجال شده

حقوق مادر بیچاره پایمال شده . . .

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا