ادبیاتﻓﺮﻫﻨﮓ و ﻫنرﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻫﺎ

کاوه جبران، از شعر تا غربت

در روزگاری که شاعران و نویسندگان کمتری جنبه‌های مختلف زندگی خود را سوژه‌های نثر و نظم شان قرار می‌دهند و بیشتر مشاهدات
بیرونی را در آثارشان می توان دید، سراغ شاعر، نویسنده و عدالت خواهی رفتیم که در هر یک از آثارش می توان دادخواهی، مبارزه، عشق و
زندگی را یافت.
برای من این گفت و گو با کاوه جبران اهمیت تاریخی، سیاسی و فرهنگی دارد، چرا که رمان ها، شعرها و تزهایش بیانگر تفکر و تعمق وی در
مسایل روزگارش به جهت مبارزه با جبر سیاسی و رسیدن به برابری و آزادی است.
با هم پای گفت و گو با کسی می نشینیم که در دو دهه اخیر در کنار تدریس در دانشگاه و نوشتن آثار متعدد؛ توصیه به سعی، تلاش و کار،
حمایت از عدالت خواهان، تلاش برای حذف نابرابری اجتماعی و فاصله طبقاتی در جامعه نموده است.
تعریف شما از کاوه جبران با وطن و بی وطن چیست؟
من ایدۀ خاصی از مفهوم وطن ندارم. این مفهوم برای من یک امر ناسیونالیستی است که خیلی قابل فهم نیست. اساساً شناخت یک کشور با
طول و عرض جغرافیایی‌اش برای یک فرد که دور و بر شصت سال عمر می‌کند، محال است. چه رسد به این که به آن عشق بورزد و کل
آن جغرافیا را مال خود بپندارد. ناسیونالیسم است که چنین جغرافیایی را برای افراد آشنا و مأنوس می‌سازد. بدون این که آن را بشناسد،
عاشقش می‌شود و آن را مال خود می‌خواند. البته این نکته بسیار متفاوت است با آن‌چه زادگاه می‌خوانمش. زادگاه، جایی که در آن آدمی
تولد می‌یابد و رشد می‌کند و روابط انسانی‌اش با افراد آن شکل می‌گیرد با وطن تفاوت دارد. جایی که آدمی با زبان مردمان آن فکر
می‌کند، حرف می‌زند، می‌نویسد و تمام مناسبات هستی را با آن تفسیر می‌کند. آن چه را من امروز ندارم، همین زادگاه است که از دست
رفته است و بالتبع، زبان را. در واقع، اگر وطنی هم در کار باشد، همان زبان است که در آن سنگ و چوب و خاک یک جغرافیا معنا پیدا
می‌کند. آن‌چه امروز دیگر در دسترس نیست، زبان است. غربت نخستین چیزی را که از شما می‌گیرد زبان است.
مهمترین سوال امروز، وضعیت زنان در افغانستان است، این وضعیت ادامه پیدا خواهد کرد یا مطالبات برحق زنان نتیجه خواهد داد؟
بعید می‌دانم. چون شرایط زنان وابستۀ یک‌سری عوامل دیگری است که همه روی هم می‌توانند تغییری به میان بیاورند. مبارزۀ زنان به
تنهایی پدیدآور تغییرات بنیادین نیست. طرف مقابل قضیه، اساساً زن را به مثابۀ موجودی زنده به رسمیت نمی‌شناسد. او را انسان‌زدایی کرده
است و خواست‌های او را نیز ناچیز و بی‌اهمیت می‌شمارد. بنابراین، خواست زنان و مطالبات‌شان تنها زمانی نتیجه خواهد داد که مبارزه
علیه امارت تروریستی افغانستان در ساحات دیگر نیز به ثمر بنشیند.
سفر ادبی تان از کجا آغاز شد ؟
از سال‌های نوجوانی، از زمانی که درست مثل امروز کشور تا گلو اسلامیزه شده بود و سربازان راه الله همه چیز را ممنوع کرده بودند و
ادبیات به مثابۀ یک پناه‌گاه فراراه ما نوجوانان آن روزگار ظهور کرد.
 چرا نوشتن شعر ؟
خب، تنها نوشتن شعر نبوده است. من در ژانرهای مختلفی تمرین کرده‌ام. از مقاله شروع تا رمان و داستان کوتاه. شعر اما به عنوان قلمرو
تمرین و تجربه در زبان، زمینۀ ابتدایی را برای کارهای بعدی فراهم کرد. به همین دلیل بیشتر به آن پرداخته‌ام تا بتوانم زبانم را پخته کنم.
مریم ! به ســـوی گورم وقتی اشـــاره کردی !
لطـــفا بگــو که این است ، پـــایـــان راه آدم !
این مریم داستان ها و اشعار شما کیست از کجا می آید؟
الزاماً اسامی، استعاره‌ها و سمبول‌ها در ادبیات افراد واقعی و حقیقی نیستند. شاید ریشه در واقعیتی داشته باشند اما در کل، این مفاهیم،
نقش ادبی دارند. مریم در این شعرها یک استعاره است که از یک شعر تا شعر دیگر معنایش تغییر می‌کند.
گفتید تنها شعر ننوشتید و از شما دو رمان نیز به چاپ رسیده است. اولین رمان چاپ شده از شما «لوهاران » بود، درون‌مایه این رمان
چیست؟ و آیا زندگی به سفارش پشه‌ها آخرین رمان چاپ شده از شما ( که ما در یکی از برگواره‌های ماه نو این رمان را به معرفی گرفته
بودیم ) یک رمان با تجربه‌های فردی دینیست؟
لوهاران و زند‌گی به سفارش پشه‌ها در واقع یک دوگانه اند. اولی به نحوی تاریخ دین است و دومی جامعه‌شناسی آن. هر دو در اصل
یک بن‌مایه را پی گیر اند. نمی‌توان گفت تجربۀ فردی دینی. ترجیح می‌دهم بگویم تجربۀ جمعی دین اند.
ایده‌ی نوشتن کتاب‌هایت از کجا می‌آید ؟
معمولاً بخش‌های آن را از اخبار روزمره یا واقعیات ملموس روزانه بر می‌دارم اما آن را با تخیل و امکان‌های خیالی می‌آمیزم. هرگز از
قصه‌های سرراستی که فقط گزارش واقعیت روزمره اند، خوشم نمی‌آید. به همین دلیل سهم خیال را در این داستان‌ها حفظ کرده‌ام. خیال
همیشه واقعیت‌های دیگری را نیز رعایت می‌کند. ممکن‌ها و واقعیت‌هایی که می‌توانستند اتفاق بیفتند. داستان در اصل، از همین جهان‌های
ممکن حرف می‌زند.

کدام اثرتان را بیشتر دوست می‌دارید و چرا ؟
ترجیح خاصی ندارم. به نظرم می‌رسد که آن اثرم را هنوز ننوشته‌ام.
در حال حاضر زندگی در فرانسه چگونه میگذرد؟
زند‌گی در غربت و تبعید توصیفی ندارد. سعی دارم بر خودم و شرایطی که همه ما را غافل گیر کرد، مسلط شوم. دوباره شروع کرده‌ام
درس بخوانم. ورزش می‌کنم و تلاش که توانایی‌های زبان فرانسه‌ام را تقویت کنم.
شما که در فرانسه هستید، با نگاهی کوتاه به گذشته، نظر تان در مورد فعالیت های انجمن های ادبی خارج از کشور چیست؟
تجربۀ کار ادبی در تبعید، آن هم به صورت گروهی در قالب انجمن‌ها و نهادها متأسفانه هیچ وقت موفق نبوده است. دست کم در میان
فارسی‌زبانان. بدیهی هم است. چون دیگر آن جغرافیای زبانی وجود ندارد و ادبیات نمی‌تواند در خلای مخاطب یا جامعۀ زبانی‌اش اتفاق
بیفتد. به همین دلیل، اگر کاری هم شکل گرفته به صورت انفرادی و شخصی بوده است. تا آن‌جا که من اطلاع دارم، فعالیت انجمن‌ها خلاصه
شده اند به برگزاری شماری از مراسم و مناسبت‌های ادبی. نقش بسزایی در تولید ادبی نداشته اند.
به نظر تان شعر امروز افغانستان بیشتر تحت تأثیر چه موضوعاتی است ؟
از دهۀ هفتاد به بعد شعر فارسی پیرو موضوع خاصی نیست. زیرا رابطۀ مستقیم شعر با ایدئولوژی‌های زمان قطع شده است. مثل گذشته
که شعر رسانه‌یی برای بیان ایده‌ها و ایدئولوژی‌های خاصی تلقی می‌شد، چنین نیست. در نهایت شعر اکنون به تمام موضوعات می‌پردازد،
الا موضوع خاصی. بسته به شرایط زیستی گویندۀ آن، موضوعات متنوعی را پوشش می‌دهد.
دو دنیای متفاوت، سیاست و شعر، چگونه در شما اتفاق افتاد؟
سیاست حرفۀ من نبوده است. کار سیاسی، اگر بتوان آن را کار سیاسی خواند برای من تکلیف شهروندی بوده‌است. به مثابۀ آدمی که نیازمند
و سزاوار زنده‌گی انسانی بوده‌ام، برای رسیدن به آن تلاش کرده‌ام. در واقع، یک تکلیف انسانی و گروهی بوده‌است که متأسفانه آن
تلاش‌ها نتیجۀ مثبتی در پی نداشت. ادبیات اما حرفه‌ام بود، یعنی درس و شغلم. پیوند مستقیمی هم هرگز نتوانسته‌ام میان این دو برقرار کنم.
به ویژه سیاست که پس از سقوط دیگر در دسترس نیست و فعالیت‌های سیاسی از بیرون گود نتیجۀ ملموسی ندارد.
در حال حاضر و پس از سقوط، اوضاع نویسندگی در دو بخش داخل و در مهاجرت چگونه است؟
راستش، شخصاٌ تفاوت عمده‌یی را میان طرز نوشتن افراد داخل کشور و بیرون کشور نمی‌بینم. به نظرم منطقی هم نیست که در این دو
سالی که فروپاشی باعث جابجایی‌ها و مهاجرت‌ها شده است، توقع داشته باشیم که تفاوت بزرگی در ادبیات به میان بیاید. ادبیات و شعر در
زمان دچار تحول می‌شود. یعنی به طریقی باید گذاشت که رویدادها درونی و ماندگار شوند و بعد بالواسطۀ زبان به ادبیت تبدیل شوند. ضمن
این که روزگار ما، روزگار همسانی‌ها و هم‌رنگی‌هاست. خیلی تفاوت زنده‌گی میان آن‌هایی که در داخل عمر سر می‌کنند و آن‌هایی که
در بیرون اند، وجود ندارد. علاوه بر آن، تجربۀ زیستی مشترک به واسطۀ ارتباطات وسیعی که اینترنت و شبکه‌های اجتماعی به میان آورده،
فاصله‌ها را کم کرده و عملاً تفاوت خاصی که بعد بشود آن را به ادبیت متفاوتی تبدیل کرد، وجود ندارد. حتی اگر چنین فرضی درست باشد،
با آن‌هم باید منتظر بود که در طول سالیان به بار بنشیند.
چقدر به شعر و شاعران‌ تازه‌کار و نویسندگان جوان، باورمند هستید؟
خب این حرکت قطار تاریخ است. نسلی می‌آیند و می‌نویسند و می‌روند و نسل دیگری جاگزین آن می‌شود و کار را ادامه می‌دهند. من
تصور می‌کنم که همیشه نسل جدید از نسل قدیم بهتر اند. در همه عرصه‌ها. چون آن‌ها بر مبنای تجربه و امکانات بهتری مشق نوشتن
می‌کنند و این مجال می‌دهد که بهتر بنویسند و بهتر جهان را بیان کنند. شاید کمی خوش‌بینانه باشد اما همین است.
همکاری شما و خانواده هنری رستگار چطور شکل گرفتید، بیشتر برای مخاطب ماه نو بگویید.
سال‌های۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ فرید رستگار کابل زنده‌گی می‌کرد. به واسطۀ آقای همایون پاییز با هم آشنا شدیم. بعدتر این آشنایی سبب شد که
چند تا کار مشترک با هم بسازیم و البته که تا امروز دوام پیدا کرد. دو سه آلبوم نتیجۀ این همکاری بود که از آن میان تا کنون فقط آلبوم
سگ‌ها و آدم‌ها منتشر شده است.
چرا تاریخ‌نگاری‌ در میان نویسندگان کتاب به یک شوق تبدیل شده و خواننده هم دارد؟
نوشتن تاریخ در گذشته در انحصار حکومت‌ها بود. افراد علاقه‌مند غیرحکومتی که دسترسی لازم را به منابع و نیز چاپ و نشر نداشتند،
از نوشتن محروم بودند. حتی اگر کسی بنابر علایق خود به تاریخ می‌پرداخت، در نهایت برای چاپ و نشر به مراجع حکومتی می‌بایست
مراجعه می‌کرد. در نهایت تمام تاریخ‌ها بنابر سلیقۀ حکومت تهیه می‌شد. از همین جهت، طی سال‌های اخیر که امکانات چاپ و نشر
عمومی شد و دانش تاریخ از انحصار حکومت بیرون گشت، افراد به تاریخ‌نگاری رو آوردند. البته، این تاریخ‌ها به نحوی در مقابل
تاریخ‌نگاری رسمی حکومتی نگاشته شدند که عمدتاً حقیقت را مال خویش می‌پنداشتند.
آیا تاریخ‌نگاری‌های کنونی، حقیقت نویسی تاریخ افغانستان است یا چون گذشته روایت‌های ذهنی نویسندگان است؟
از یک نظر، حقیقت مطلق وجود ندارد. حقیقت نزد همه‌گان است. به این معنا که تکه‌هایی از حقیقت را همه‌گان می‌دانند و هیچ یک از
این تکه‌ها به تنهایی حقیقت را تشکیل نمی‌دهد. بنابرهمین دریافت، تاریخ‌ها تکه‌هایی از حقایق اند نه کل آن. هر تاریخی روایت ذهنی یک
نویسنده است. چون اساساً جهان به طریق زبان فهمیده می‌شود. ما به صورت بی‌واسطه به حقیقت دسترسی نداریم. از همین جهت هر
تاریخی نوعی از روایت ذهنی نویسندۀ آن است که به شکلی ریشه در حقیقت دارد.
چالش هایی که افغانستان را به این ورطه انداخت چه بود؟
فساد عمده‌ترین چالش بود. به صورت گسترده فساد مالی، سیاسی و قومی باعث شد که کشور فرو بپاشد.

شما آدم تندروی هستید یا بیان واقعیت و صراحت لهجه از شما چنین برداشتی به منتقدان تان می دهد؟
فکر نکنم. من بیش از هر کسی آسیب تندروی را درک می‌کنم. افراط و تفریط در تمام امور سیر زیست اجتماعی ما را مختل کرده است.
البته این نکته نباید با محافظه‌کاری و سازشکاری خلط شود. من در زنده‌گی اصولی دارم که از آن‌ها بدون موجب، یا بنابر یک سری از
منفعت‌های مادی و شخصی نمی‌توانم بگذرم. احتمالاً شما نیز اسم آن را تندروی نمی‌گذارید.
شما از منتقدان جمهوریت و قوم‌گرایی بودید، فکر می‌کردید روزی دوباره طالب افغانستان را به گروگان بگیرد ؟؟
نشانه‌های سقوط از قبل در وجنات سیستم پیدا بود اما آن‌چه غافل‌گیرکننده بود، زمان و شیوۀ سقوط بود که به طرز شرم‌آوری اتفاق افتاد.
کشوری که در فساد غرق بود، مشروعیت سیاسی نداشت، رییس جمهورش صرفاً به دلیل قومی نصب شده بود، معلوم بود که عاقبتش به کجا
می‌کشد. ضمن این که سردم‌داران درجه‌یک، صرفاً به دلیل قومی با طالب تبانی داشتند و زمینۀ بازگشت طالب را تسهیل کردند.

شما استاد دانشگاه بودید و این روزها از آن محیط دورید، دل‌تان برای تدریس در دانشگاه تنگ نشده است؟
به همین دلیل رفتم دوباره دانشجو شدم که از محیط درس دور نباشم.
جنگ نرم برای تسلط قومی و فشار بر روشنفکران ضد نظام‌ تک محور و زورگو، همچون شما و هم‌فکران‌تات در دانشگاهها جریان
داشت، روی‌کرد شما در دانشگاه و با توجه به تاثیر پذیری دانشجوها از شما، با این جریان چه بود ؟
دانشگاه متأسفانه از بسیار سال‌های قبل از دست رفته بود. نقش ما تقریباً کمرنگ شده بود. از این جهت که دانشگاه‌ها به کمک گروه‌های
افراطی نظیر حزب تحریر، جمعیت اصلاح و… با استفاده از ساده‌لوحی و دین‌خویی مردم تقریباً همسو با طالب شده بودند. آن‌ها نظام را
دست‌نشاندۀ کفر می‌پنداشتند و نعل بالنعل آموزه‌هایی را که احزاب افراطی به آن‌ها پیشکش می‌کردند، پی‌گیر بودند. نفوذ این گروه‌ها نیز
در اثر فساد قومی و سیاسی‌یی که در حکومت بیداد می‌کرد، تأمین می‌شد. تمام مدیران این گروه‌ها بر اثر روابط سیاسی و قومی حمایت
می‌شدند و آزادانه در محیط‌های دانشگاهی فعالیت می‌کردند. می‌توان گفت که زمینۀ فعالیت این گروه‌ها را خود حکومت میسر کرده بود.
موضوع قومی پس از این مورد به میان می‌آمد که رسماً به قاعدۀ عمومی تبدیل شده بود. یعنی محیط دانشگاه نیز از فساد قومی بیرون
دانشگاه در امان نبود. سهمیه‌بندی کانکور، طرز استخدام، تقسیم سلسله‌مراتبی قدرت و… همه در قومی شدن دانشگاه نیز نقش داشتند.
ظرفیت نسل نو دانشجو را چقدر قوی می‌دید و با سقوط فکر می‌کنید می‌شود به آن نسل امیدوارم بود؟؟
تصور می‌کنم که با بازگشت امارت تروریستی افغانستان گلیم دانش و دانشگاه به صورت مطلق برچیده شده است. ما در حال حاضر با یک
فاجعۀ تمام‌عیار مواجهیم که تمام ساحت‌های زنده‌گی اجتماعی را ویران کرده‌است. به همین ساده‌گی نمی‌شود تنها از امیدواری به نسل
دانشجو حرف زد. چنین نسلی دیگر وجود ندارد. نصف بیشتر آن به سبب جنسیت‌شان خانه‌نشین شده‌اند، نصف دیگر هم فراری و متواری
اند. گروه‌هایی که به نام دانشجو هنوز وجود دارند، در واقع طالب‌پسرانی اند که تحت یک نصاب درسی کاملاً افراطی تربیت می‌شوند و
آموزش می‌بینند. در حال حاضر نمی‌توان از وجود نسل دانشجو حرف زد.

شعری را که همیشه با خود زمزمه میکنید؟
بیتی از رند شیراز:
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایماً یک‌سان نباشد حال دوران غم نخور
امید و امکان برگشت دوباره به وطن را بزودی دارید؟
مثلی در فارسی است که می‌گویند:
دنیا به امید خورده شده است.

نوشته های مشابه

‫۳ دیدگاه ها

  1. ممنون از این مصاحبه خوب. البته در قسمت اول سوالات کمی پراکنده پرسیده شده است.
    سلامت باشد کاوۀ ما❤️

  2. کاوه را هر چند از نزدیک ندیدم؛ اما از متن‌ها و شعرهایش خیلی حسش کردم.
    وقتی دانشگاه را در دانشکده ادبیات کابل شر‌وع کردم و بعد با شعرهای کاوه آشنا شدم؛ خیلی فکر می‌کردم که چرا کاوه این‌جا نیست و چرا با ما درس ندارد.
    دقیقا دانشگاه را افکار طالبانی گرفته بود و من این نکته‌های که کاوه روایت کرده را الان که فکر می‌کنم دقیق حس کردم. از دانشجو بودن در سال اول دانشگاه تا آخر دانشگاه هر دانشجوی قبل طالبان می‌فهمد که شرایط چگونه بود و چی دردسر های از این دست مردم داشتند.
    زنده باشی کاوه عزیز!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا